Thursday, December 16, 2010

عشق

می‌گفتم باید عاشق‌شوم، سپس همراه،

می‌گویم همراه‌می‌شوم،‌ سپس عاشق.

می‌گفتم درختی می‌خواهم سربلند، سرسبز، آن‌چنان و این‌چنان، که کویر دل‌ام را صفادهد،

می‌گویم نهالی، حتی دانه‌ای، بس‌است. می‌کارم‌اش، آب‌اش می‌دهم؛ اگر کویر بود و آبی نیافتم، به آب چشم. درختی خواهدشد که به پیل هم نخواهدافتاد.

می‌گفتم اهداف بلندی دارم که به‌شان برسم،

می‌گویم رفتن و رفتن است که می‌خواهم؛ نظر بلندی می‌خواهم که هیچ‌گاه از آن‌چه می‌بیند سیرنشود؛ طبع بلندی که غذای‌اش ندیدنی‌ها باشد.