Friday, January 14, 2011

مهمانی دست‌ها و لب‌ها

سبک‌مغزی نیست، عشق را در مهمانی دست‌ها و لب‌ها و بدن‌ها جستجوکردن؟ برای دعوت از نادیدنی،‌باید نادیدنی به پیشواز فرستاد. آن‌چه دیدنی‌ست، چیزی نیست جز مرکبی برای نادیدنی. مرکب بی‌سوار، مهمان اشتباهی دعوت‌می‌کند. دنبال عشق فرستادی، نفرت مهمان‌ت شده.

مهمانی دست‌ها و لب‌ها، هراندازه تجملی و خواستنی، اگر از اندیشه‌ها تهی باشد،‌ پایان‌ش را می‌توانی از همین‌جا ببینی. سر و صدا، قیل‌وقال؛ بطری است که روی سر همدیگر خردمی‌کنند.

Thursday, December 16, 2010

عشق

می‌گفتم باید عاشق‌شوم، سپس همراه،

می‌گویم همراه‌می‌شوم،‌ سپس عاشق.

می‌گفتم درختی می‌خواهم سربلند، سرسبز، آن‌چنان و این‌چنان، که کویر دل‌ام را صفادهد،

می‌گویم نهالی، حتی دانه‌ای، بس‌است. می‌کارم‌اش، آب‌اش می‌دهم؛ اگر کویر بود و آبی نیافتم، به آب چشم. درختی خواهدشد که به پیل هم نخواهدافتاد.

می‌گفتم اهداف بلندی دارم که به‌شان برسم،

می‌گویم رفتن و رفتن است که می‌خواهم؛ نظر بلندی می‌خواهم که هیچ‌گاه از آن‌چه می‌بیند سیرنشود؛ طبع بلندی که غذای‌اش ندیدنی‌ها باشد.

Monday, November 15, 2010

دوست عزیز!

دوست عزیز

سلام

هیچ خبری نیست الا دوری شما. راست‌اش را بخواهید هرازگاهی که غیب‌تان می‌زند و غریبه‌ها جای‌تان را می‌گیرند بدجوری دلتنگ‌تان می‌شوم. لطفا قول بدهید دیگر غیب‌تان نزند.

باتشکر

ارادتمند شما

خودتان

Monday, September 20, 2010

زنهار از این بیابان

دیدی قدیمی‌ها شب موقع خواب یک لیوان آب بالای سرشان می‌گذارند، انگار بیابان است و اگر نصف شب بلندشدند می‌ترسند آب نباشد. می‌خواهم لیوان آب نصف‌شب‌ام باشی. می‌ترسم صبح که بلندمی‌شوم نباشی. ممکن هم هست تا خود صبح به تو نیازی نداشته‌باشم. اما بودن‌ت کنار بالش‌ام، خیال‌ام را از تاریکی و بی‌نهایتی راه راحت‌می‌کند.

Saturday, August 28, 2010

زلزله

می‌شود زلزله‌ای بیاید و هرکه الکی در دل‌ام جاخوش‌کرده، ...، نمیرد، بکند برود؟ خانه دل‌ام کلنگی شده. یک زلزله 10 ریشتری حسابی قال همه اضافی‌ها را باید بکند.